لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

نکته های جالب

چند وقته یه موضوعی فکرم رو مشغول کرده.قضیه از این قراره مدتیه رو خودم زوم کردمببینم پسندها و ناپسندهام تو مسائل جزیی چیه. 

مثلا همیشه وقتی دیگران می گن من فلان رنگ رو یا فلان غذارو یا فلان خواننده رو یا فلان تیم رو  یا.... بیشتر از همه دوست دارم نمی تونم درکشون کنم. 

چون خودم نمی تونم کسی یا چیزی رو خاص و متمایز کنم مگه دیگه چی بشه. 

 یه جورایی مطلق گرا نیستم . 

 

مثلا نمی تونم بگم من همه آهنگ های این خواننده رو دوست دارم بلکه از هر خواننده ای گلچین وار آهنگ می پسندم.پس در جواب اینکه خواننده مورد علاقت کیه جوابی ندارم! 

همین طور برا سوالایی مثله غذای مورد علاقت چیه یا رنگ مورد علاقه و... جواب خاصی ندارم. 

 

ولی حالا چند وقته به این فکر افتادم اقلا علایقم رو دسته بندی کنم و یه مقدار حساب شده تر تصمیم بگیرم و از این حالت so so ای دربیام! 

 

مثلا به این نتیجه رسیدم که  بین سبک های مختلف  غذاها از ساندویچ ها لذت خاصی نمی برم و برام خسته کنندن.  

یا اصلا نمی تونم با موسیقی راک ارتباط برقرار کنم. 

تو مسابقات ورزشی هم هر تیمی که قشنگتر کار کنه برای بردش خوشحالترم اینجاست که آدمایی که برای برد و باخت فلان تیم گریه می کنن یا حرص می خورن و جوش می یارن رو اصلا نمی فهمم.یعنی واقعا نمی فهمما! 

چراالکی هرچیزی رو برا خودمون بزرگ کنیم و از کاه کوه بسازیم و الکی الکی کلی دغدغه به دغدغه هامون اضافه کنیم؟ 

هر چیزی رو آسون بگیری آسون هم پپش میره.به همین راحتی 

 

سفر به خراسان(قسمت آخر)

عصر رسیدیم هتل تو مشهد و اتاق رو تحویل گرفتیم.بعد کمی استراحت  طاقت نیاوردیم و راهی حرم شدیم.فضای معنوی و مادی حرم عالی بود برای منی که فقط یه بار تو عمرم رفته بودم اونم تو بچگی خیلی چیزهای جدید و قابل کشف داشت. 

الان که می نویسم واقعا دلم اون شبها رو می طلبه دوباره... مثل شب های مسجدالحرام که خیلی خیلی با روزهاش فرق می کرد. 

 

برای روز اول مشهد برنامه دیدن طرقبه و شاندیز رو داشتیم.نهار رو تو شاندیز خوردیم و بعداز ظهر هم یه سری به طرقبه و روستاهای اطرافش زدیم.برای ما خیلی خاص نبود و در حد یه بار رفتن.مطمئننا دفعه بعد دیگه وقتی براشون نخواهم گذاشت. 

 

روز بعد هم سحر رو تو حرم بودیم و خداحافظی کردیم.زیاد دوست ندارم به جزئیات بپردازم دلم می خواد خاطرات داخل حرم اختصاصی برای  خودمون بمونه. 

برگشتیم هتل و وسایل رو جمع کردیم و راهی توس شدیم.دیدار از بزرگمرد پارسی (آرامگاه فردوسی). دیدار از اون همه غربت این بزرگمرد... 

 

بهتون توصیه می کنم هرچه زودتر به دیدارش برید چون به لطف اجنبی های این مرزو بوم داره همون بلای تخت جمشیدو آرامگاه کورش برسر آرامگاه ایشون  هم میاد...  

 

 

 

 

 

 

 

 

  

این هم نمای داخلی

 

 

 

 

 

 

بعد از دیدار از آرامگاه فردوسی در گوشه ای از محوطه بر سر مزار اخوان ثالث عزیز رفته و در کل با اعصابی داغون از این همه ناملایمتی با این بزرگان توس را ترک کرده و به سمت بجنورد حرکت کردیم. 

شبی هم در بجنورد گذراندیم و صبح راهی پارک ملی گلستان شدیم.نزدیک های گرگان در چشم به هم زدنی هوا دگرگون شد و بارون شدیدی شروع به باریدن کرد حسابی لذت بردیم .بماند که در علی آباد کتول سیل جاده را به کل تخریب کرد و راه رو پشت سرما بست.فقط خدا به داد مردم شمال زیر باران های پاییزی و بهاری برسد! وقتی تابستانشان این شکلی است... 

شب آخر هم زیر باران شدید به هتلی در نوشهر پناه بردیم که به لطف ویلاهای مختلف منطقه اتاق داشت.  

روز آخر هم در هوایی دلپذیر بعد از باران  از جاده زیبای چالوس برگشتیم. 

 

قله دوبرار

این هفته قله دوبرار رو صعود کردیم برای بعد ماه رمضان و شروعی دوباره واقعا برنامه دل انگیزی بود. وقتی دلت برا کوه رفتن تنگ می شه و بعد می ری  یه جوره دیگه ای لذت می بری و همه چیز قشنگه برات... 

 

راستی تو این برنامه به قول دوستان رسالت کوهنوردی رو انجام دادم و فردی  رو با کوه و کوهنوردی آشنا کردم.خوشحالم که فرداش که داشت مدام از درد های بعد برنامه ناله می کرد آخرش گفت بازم خبرم کنیا حتما میام... 

 

موقع برگشت از قله به گروهی برخورد کردیم که در پناه سنگی استراحت می کردن.طبق روال همیشه خداقوتی گفتیم و تا جواب شنیدیم و شوخی و خنده بعدش یه هو به یکی از پسرهاشون گفتم من شمارو قبلا دیدم.بیچاره  یه آن شوکه شد.یک ثانیه نشد یادم اومد پارسال تو دماوند با دو تا از دوستانش کنار ما چادر زده بودند .اون هم سریع یادش اومد و کلی خاطرات برامون زنده شد.با همسری شماره ردو بدل کردن که ماهم عضو انجمن کوهنوردی شهر که هیئت موسس اش هستن  بشیم.مثل اون دفعه که ازمون خواسته بودن عضو گروهشون بشیم بازم کلی  براشون دست گرفتم و سربه سرشون گذاشتیم .

این دیدار خیلی برام جالب بود.نمونه بارز کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه... 

 

دوستی هایی از این دست تو کوه رو خیلی دوست دارم.خیلی زلال تر از دوستی های شهریه. 

سفربه خراسان(قسمت اول)

از قبل می خواستیم هرطور شده یک هفته بعد از ماه رمضان رو تجدید قوا کنیم.روزه گرفتن های طولانی مدت گزینه کوهنوردی رو حذف کرد به لطف حذف ارز مسافرتی و قیمت وحشتناک دلار گزینه سفر برون مرزی هم حذف شد و ما موندیم و انتخاب استانی که تا به حال نرفته باشیم.  

 

اول سفر به کردستان رو انتخاب کردیم و حتی تا رزرو هتل هم پیش رفتیم ولی از اونجایی که به قسمت و حکمت خیلی خیلی اعتقاد دارم یه دفعه چشم باز کردم دیدم دارم ملزومات سفر به مشهد و استان خراسان رضوی و خراسان شمالی رو فراهم می کنم! 

بماند که تا یک روز قبل سفر هیچ هتلی که باب میل ما باشه جا نداشت ولی به لطف یکی از دوستان و همون بحث قسمت! یک هتل واقعا عالی ودر بهترین موقعیت تازه با نصف قیمتی که ما در نظر داشتیم برامون رزرو شد. 

 

سفر رو زمینی و با وسیله شخصی انتخاب کردیم که بتونیم کل منطقه رو ببینیم.شب اول رو در دامغان گذروندیم و صبح  به سمت نیشابور حرکت کردیم.بین راه از شاهرود و سبزوار گذشتیم و نزدیک های ظهر در نیشابور دوستی مهربان و مهمان نواز به همراه همسرش منتظرمان بود تا نقاط دیدنی شهرشان رو به همراه هم ببینیم.  بابت وقتی که برامون گذاشتن واقعا ممنونشونیم.

  

محل قرارمون در کنار   این مجسمه سیمرغ بود که عظمت و شکوه اش حسابی مارو مجذوب خودش کرده  بود.آفرین به همت و هنر مردمان این خطه.   

 

 

 

ابتدا به دیدار آرامگاه عطار رفتیم که به نظرم در حقش اجحاف شده است .در کنارش  سری هم به  استاد کمال الملک  زدیم

  

 

 

  

 

کمی دور تر از آرامگاه عطار در زیر تپه هایی که پیست موتور سواری بوده بقایایی از خانه ها و زندگی اولیه مردمان نیشابور پیدا شده که در زیر خاک مدفون بوده است. 

  

 

 براساس لوازمی هم که در هر قسمت پیدا کرده بودن تونستن مشخص کنن هر محوطه برای چه کاری بوده   

 

گفته ها حاکی از اینه که تمامی تپه های اطراف رو دارن حفاری می کنن که ادامه این شهر رو پیدا کنن!

 آخ اگه این زلزله های گاه و بی گاه  این همه نیشابور رو نلرزونده بود و ویران نکرده بود الان... 

 

 

بعد از دیدن این منطقه سری به مرحوم پرویز مشکاتیان زده و به سمت آرامگاه خیام رهسپار شدیم. واقعا قشنگ و برازنده بود.برام سعدیه و حافظیه شیراز رو تداعی می کرد.  

   

   

 

 

 

  

 

 

از اونجا به شهرچوبی ومسجد چوبی اش رفتیم که گویا در مقابل زلزله مقاوم است. 

 همه چیز را از چوب ساخته بودن بسیار هنرمندانه وزیبا  بود ولی دیگر گرمای هوا کلافه مون کرده  و زیاد وقت نذاشتیم و برگشتیم.   

 

 

 

نهار میهمان خانواده خونگرم و مهمان نواز دوستم بودیم. کسانی که هرچه از مهربانیشان بگویم کم گفتم.واقعا ساعاتی دلپذیر رو کنارشون گذروندیم و عصر راهی مشهد الرضا شدیم(ممنونم که بالاخره بهم اجازه دادی...) 

  

ـــــ ادامه سفر رو به زودی می نویسم. نمی خوام هول هولکی تمومش کنم پس صبوری کنید. 

 

سفر

چندروزی نبودم و تازه برگشتم. خیلی سفرخوبی بود .باید یه جمع بندی کنم تا بتونم درموردش توضیح بدم.حرف زیاده عکس هم هست.فقط منتظر فرصتم که اینجا بذارم