نمیدونم اینکه من دوست صمیمی یا شایدم خیلی صمیمی ندارم خوبه یابد!
گاهی ناراحتم از این حلقه تنهایی گاهی هم جفاها تو دوستی هارو می بینم دیگه ناراحت نیستم!
شاید این منم که خیلی بسته ام یامحتاطم یا بی حوصله نمیدونم اسمش دقیقا چیه ولی میدونم چندنفری هم که امتحان کردم که براشون بسته نباشم محتاط نباشم بی حوصله نباشم هم رفیق نیمه راه شدن
خودم بودم وخودم خودم هستم وخودم والبته خانوادم که خب جایگاهشون فرق داره به کل
دوستی ای دلم میخواست همیشه که به یه میزان هردومون پیگیر این رابطه باشیم به یه اندازه خرسند از وجود هم و...
ولی تاببینم تو یه رابطه پیگیری من خیلییییی بیشتر شده زود عقب نشینی می کنم دلم دیگه نمیاد جلوبرم تلاشی کنم سرررد میشم کاملا
درصورتیکه خیلی ها معتقدن پیگیری دوستی هاوروابط می تونه عقلانی هم باشه که یه روز به کارت میاد
من فقط روابط خانوادگی وفامیلی رو لزوم به حفظش می بینم نه دوستی هاو...
نمیدونمم کار درست چیه آخر از این روند به کجا میرسم
اما ترجیح میدم بزارم آدم ها به خودشون بیان
به اینکه گذر زمان خیلی از مسائل رو حل می کنه کاملاااااا معتقدم.
روزهای پایانی سال 92 برای من مصادف شده با پایان دادن به یه انتظار شیرین...
متعاقبا روزهای آغازین فصل نو هم مصادف شده با شروع فصلی نو در زندگیم....
امسال اسفندماه برام کاملااا متفاوت بود.
حال وهوای خودمو خونه و... کاملا متفاوت از سالهای قبله...
علاوه بر روزهای انتظاربرای اومدن آقاکوچولو
جابجایی خونه هم تو رقم زدن این تفاوت ها خیلی اثر داشت.
نمی دونم چقدر بعدها دلم برای این روزهام تنگ می شه ولی حالافهمیدم مادرشدن چقدر سخته
وچه هفت خان رستمی داره...
جدا ازهمه تغییرات جسمی و شرایط و فعالیت هاو... استرس این دوران خودش پروژه ایه
که تا درونش قرار نگیرینخواهی فهمید صبوری وشکیبایی همه مادرای عالم
که زبانزد خاص وعام است از کجا بوجود میاد
و ریشه در کجا داره...
تنها محدودیتی که تو این دوران تونست اذیتم کنه وخیلی سخت باهاش کنار اومدم
نرفتن به مسافرت و کوه ونبودن در طبیعت بود.
طوریکه این اواخر از فکر کردن بهش هم فرار کردم حتی وقتی تلویزیون مستند
گروه های کوهنوردی رو نشون می داد ناخودآگاه سریع شبکه رو عوض کردم .
هرچند می دونم این محدودیت اونم کاملا موقتی وکوتاه مدت در مقابل این معجزه آفرینش
واقعا هیچه ولی خب ...
البته مطمئنم همه وهمه می ارزه به اون لحظه درآغوش کشیدنش...
*خدایا میشه این روزهارو نصیب همه اونهایی بکنی که انتظارش رو می کشن؟
امروز روزیه که وقتی به گذشته ام نگاه می کنم از خودم راضیم.حساب کتابام غلط از آب در نیومده واین خیلی خوبه.
البته نمی گم از همه گذشته ام و کارهایی که کردم کاملاااا راضیم نه! اتفاقن جاهایی بوده که بیراهه رفتم ولی خوشحالم که دیریا زود فهمیدم وتصحیح کردم.خیلی هاش هم هنوز تو صف اند و میدونم که باید تصحیح بشن ولی اراده اش لااقل تا الان که نبوده...
یه نمونه کوچک انتخاب رشته تحصیلیم و ورود به عرصه ورزشه. از اون مهم تر انتخاب کوهنوردیه...الان که مجالی برای رفتن به کوه و بودن آنچنانی در طبیعت ندارم خیلی بهش فکر می کنم به برنامه هایی که رفتم به روزهایی که گذروندم به دوستایی که پیدا کردم به چیزهایی که بدست آوردم به همه وهمه....
یجورایی این وفقه نه تنها به ضررم نشد بلکه موقعیت خوبی رو هم برام بوجودآورده تا دور بنشینم وفکر کنم... کاری که اون روزها کمتر انجام می دادم وصرفا برنامه های مختلف رفتن دغدغه ذهنم بود....
می دونم که بعد از گذشت این وقفه ، شروع دوباره ام با نگاهی دیگر وتفکری پخته تر وکامل تر همراه خواهد بود.
ورزشی که مونس روزهای کهنسالی و تنهایی ام می شود...می دانم