لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

خواستم ولی نتونستم

می خواستم از غیرت وبزرگی کشتی گیرامون بنویسم...

می خواستم از دیدن دوستان دوران مدرسه ام بعد یازده سال بگم...

قرار بود اینجا از فضای نمایشگاه مادرو کودک و گرفتن ورودی دم در نمایشگاه بین المللی بگم....

می خواستم از روزها وحس های وحشتناک سه ماه اول بارداری و بالا رفتن آستانه تحمل تا ناکجا آباد  بنویسم...

 دلم می خواست حالات ام رو موقع  شنیدن ضربان قلب نی نی توصیف کنم  ...طعمش شیرین شیرین بود.

از مراسم ختم جوون 21ساله ای بگم که زبونم رو بند آورده بود حتی روم نشد به خانوادش جملات کلیشه ای تو این مراسم ها مثل تسلیت می گم...خداصبرتون بده و... به زبون بیارم... طعم اون دقایق تلخ تلخ بود.

والبته می بایست  اینجا هم لطف های خدا رو به خودم گوشزد می کردم ... همیشه سپاسگزارم.


برای هرکدام این ها هم صفحه مدیریت وبلاگ رو باز کردم ، به صفحه زل زدم  و بی هیچ نتیجه ای بستم...



نمی دونم چرا!

همین


دایره دوستی

مدتیه دوستی ودوست داشتن آدما بدجورذهنمو درگیر کرده...  هرچند دوستی های مختلفی داریم ولی دیگه واقعا به این نتیجه رسیدم که آدمها حتی اونهایی که دراوج ادعای دوستی ومهرورزی هستن، فقط وفقط ته ته کار دنبال منافع خودشونن... احساسی وجوگیرانه نیست.حاصل سعی وخطاهای آدمای مختلفه!


من دوست های نزدیکم تو یه دایره کوچیک محدود می شن.اخلاقم اینطوره که براحتی هرکسی اجازه ورود به حریم ام رو نداره وعموما فاصله ام رو حفظ می کنم.ولی یه وقت هایی دیگه از همین اهالی دایره  هم ناامید می شم.تا من باشم اون ها هم هستن من نباشم نه اون ها هستن نه دوستی ای...

همینه که آدم هایی که میگن با دوستاشون عجیب جیک تو جیکن حتی تو جزیی ترین مسائل زندگیشون رو هیچ وقت باور نکردم.

خیلی آزمون های مختلف چه از خودم چه از اهالی دایره ام گرفتم ولی تو درازمدت دوباره برگشتم سرنتیجه گیری اولم...


آدمی هم نیستم که این موضوع ذره ای ناراحتم کنه.راضی هم نمی شم که به هر نحوی شده آدم هارو دوره خودم نگه دارم کسی که دلم باهاش نباشه زبونم هم نخواهد بود. اینجوروقت ها تنهاییمو بیشتر از هروقت دیگه ای دوست دارم.


جمله کلیشه ای وطنزآمیزو پشت کامیونی با مضمون" رفیق بی کلک مادر" رو بیشتر از هروقت دیگه درک می کنم.فقط وفقط خانواده آدمه که برای خودت دوستت دارند حتی اگه نه تنها سودی براشون نداشته باشی بلکه بیشتر از همیشه باعث آزارواذیتشون هم بشی...



خدایا سپاس

اینکه  بفهمی قراره دنیات عوض شه اینکه بفهمی خیلی چیزها قراره عوض شه چه بسا باید عوض شه..شاید برای هرکسی به یه شکل باشه ولی برای من سکوت بودو فرورفتن درخودم...ارتباطم رو تا جایی که تونستم با همه وهمه قطع کردم تا بتونم خودم رو پیدا کنم تا دوباره بتونم راحت وآروم وبی دغدغه نفس بکشم

اینها همه درگیری های روحی من بود و بهم ریختگی های معمول جسمی هم مزید برآن...


آری...کودکی نحیف در درون من است ونیازمند نگهداری ورسیدگی من...آری من امروز و تمام روزهای آینده زندگی ام یک مادر هستم با تمام مسئولیت ها با تمام ازخودگذشتگی ها که نمی دانم اندازه قدوقواره من است یا نه!


این دردانه من وپدرش با همین نیم وجب قدش تمام زندگی مان را دستخوش تغییراتی کرده که قبلا یک درصد هم کسی نمی توانست در زندگیمان بوجود بیاورد...

امروز برای رشدش برای  تکامل اش تا یک انسان کامل نیازمند ماست .اگر قبلا به خوردو خوراکم و... بی توجه بودم دیگر نمی توانم. 1001 کاروفعالیت دوست داشتنی ام را من جمله کوهنوردی را با جون ودل هرچند به سختی کنار می گذارم تا بتوانم کمی فقط کمی مادر بودن را یاد بگیرم...



نمی توانم خوشحالی ام را از این موهبت الهی با کلمات بیان کنم فقط خدا خودش می داند که تاتوانسته ام شکر مهربانیش را گفته ام.





مرداد پرخاطره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ما کجاییم اونها کجا

از وقتی سیستم دانلود سریالای فوق العاده اون ور آبی همزمان با پخشش در سراسر جهان  فراهم شده کمی چشم وگوشش مون رو  باز کرده که ما کجاییم و اون ها کجا...!

 البتهبه مدد همین اینترنت دست وپاشکسته (یاد دایل آپ به خیر) در اسرع وقت زیرنویس و... هم بر روی سایت ها قرار می گیره  وبزممون کامل تر!

ولی داستان  اینجاست که یه وقت هایی مثل ماه رمضون که اوج شکوفایی سریالای ملی میهنی می شه وکورسوی امیدی داریم به ذره ای پیشرفت باز هم با اندکی مقایسه می فهمیم که ما کجاییم و اون ها کجا...!!!

وقتی داشتیم *یه قسمت از سریال هایی مثل 24،لاست،نیکیتا، هوم لند، گیم آف ترونس و... رو می دیدیم حتی حاضر به وقفه ای در حدخوردن یک لیوان آب هم نبودیم! ولی وقت تماشای یک سریال ایرانی می تونی  با خیالراحت  پاشی بری برنج دم کنی چون تا برمی گردی هیچ اتفاق تاکید می کنم هیچ اتفاق خاصی نیفتاده!!! 

جدی خودشون هم نمی فهمند یا خودشون رو زدن به نفهمی؟؟ البته قبول دارم 

خواجه در بند نقش ایوان است       خانه از پای بنـــــــــــد ویرانست

(سعدی)  


* از فعل گذشته استفاده کردم چون در حال حاضر چندتا از همین  سریالای مورد علاقم همزمان تموم شدن ومنتظر فصل جدیدشون هستیم  یعنی یه جورایی کاملا تو خماری....


 اینجا خیلی بی ربط نیست!