-
پوزش
19 اسفند 1391 09:44
پست" در آستانه 25 سالگی" رو به دلایل شخصی از اینجا برش داشتم.ممنون از تبریک همه دوستان ومعذرت که مجبور شدم برش دارم. طوری شد که نمی خوام 14 اسفند 91 هیچ کجا ثبت بشه یا حرفی ازش زده بشه. یه سری حرف ها فقط جاش تو دل خود آدمه . محبتاتون و تبریک های زیباتون پیش خودم محفوظه. دوستانی که بهم محبت داشتن و قلم رنجه...
-
بیا متفاوت باشیم ...
16 اسفند 1391 12:03
تفاوت ! همسفر در این راه طولانی که ما بی خبریم و چون باد می گذرد، بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند خواهش می کنم ! مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی. مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم. و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد. مخواه که هر دو، یک آواز را...
-
سال جدید
7 اسفند 1391 19:15
من که باورم نمیشه! جدی جدی در روزهای پایانی سال به سر می بریم؟؟؟
-
این روزها
24 بهمن 1391 23:35
*هفته گذشته هرطور بود خودم رو به نمایشگاه صنایع دستی و صدای عشایر رسوندم. با نگاه کلی پسندیدم ولی با دید جزئی تر به کیفیت دفعه قبل نبود.یه چیزهایی آزارم داد و حس منفی منتقل می کرد و باعث می شد نتونم لذت کافی رو از فضای محبوبم ببرم. مثلا حس می کردم خیلی ها فقط صرفا برای کاسبی اومدن و برا ملت جیب دوختن!همین شد که در...
-
پر از خالی
16 بهمن 1391 08:56
حس می کنم یه عالمه حرف دارم.طوری که اومدن و راه گلوم رو بستن.حس می کنم دوتا گوش برا شنیدن حرفام لازم دارم بدون آدمش! که قضاوت نشم! که بی دغدغه فقط و فقط حرفای دلمو بریزم بیرون. ولی پس چرا هرچی تلاش کردم دیدم حرفام صدایی ندارن که از گلوم خارج شه؟من خودم می دونم که کلی حرف تو دلمه پس چرا نمی تونم بگم؟ چرا انقدر دلم...
-
گروه خاص
9 بهمن 1391 22:08
یک سالی هست عضو گروه و جمعیتی هستم که بودن در کنارشون بهم ثابت کرد، انسانیت هنوزم وجود داره. آدمایی که فارغ از هر پست و مقامی که بیرون جمعیت دارن همه یکرنگ و همدلند. آدمایی که شاید به حسب سن و سال جای بچه شون باشی ولی به حدی از سر مهربونی و بی ریایی بهت احترام می زارن که انگار سالیان ساله هم پیاله شونی... وقتی نیستی...
-
ناز زمستانی
24 دی 1391 15:03
این دو روز تعطیلی به همت دوستان راهی قله ناز شدیم.این برنامه برام پر بود از تجربه های جدید پر از حس های جدید پر از نکته های جدید.لذتی بردیم وصف ناپذیر بعد از چنین برنامه هایی قدر مقدماتی ترین امکانات زندگیت رو می فهمی و یه جور دیگه شاکر خدای خودت می شی. دوربین همراهم نبود برای دیدن عکس ها به وبلاگ پرچنان سری بزنید.
-
جو زدگی تو خونمونه!
19 دی 1391 08:52
مسئو.لین رده بالا تو برخورد با ماها خیلی ریلکس بودن و خب البته این کاملا طبیعیه(یه جورایی این من بودم که هیجانم رو کنترل می کردم و حواسمو جمع که کار خراب نشه) ولی چندباری که رفتم پیش مدیران کمی پایین تر و میانی برام جالب بود که به محض دیدن دوربین و دم و دستگاه چقدر هول می کنن و اصلا نمی تونن هیجانشون رو کنترل کنند و...
-
عنان از کف رفته
12 دی 1391 18:45
هفته شلوغ پلوغی بود. ذهن داغون و درگیر من فقط خبر فوت پدر همسرم رو کم داشت! هرچی تلاش می کردم به کارها و افکارم نظم بدم و دست و پامو جمع کنم نمی شد که نمی شد...هنوزم همه چی آشفته است فقط و فقط می تونم به همون لحظه ای که درش هستم فکر کنم و این برای منی که همیشه کارهام رو برنامه ریزی و نظم بوده خیلی سخته خیلی. واقعا آدم...
-
فضای جدید
2 دی 1391 11:55
اینکه ببینی بالاخره همون یه ذره امیدت داره به یه جاهایی می رسه دلت رو روشن می کنه .البته خیلی زوده برا به جایی رسیدن ولی در ابتدای راه قرار گرفتن هم یعنی آره...یعنی نزدیکه...یعنی کوتاه نیا....یعنی ناامید نشو... اینجا در روزهای آتی حرف ها و موضوعات جدیدی به خود می بینه. باز هم کمی صبر لازمه.باز هم....