لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

صفحه چهار

یه سفر دوروزه رفتیم شمال کشور.خوب بود و به اندازه خودش انرژی مثبت داشت. اولین تجربه تله کابین های شهرهای شمالی رو داشتم. اولش جالب بود ولی برای منی که اکثرا بودن در طبیعت و بر فراز کوهها و قله ها بودنم منوط به ازسرگذروندن سختی ها ی فراوون بود این نوع خیلی به دلم ننشست!  

اونجا بود که فهمیدم: راست می گن که اون چیزی که با سختی به دست میاریش لذتش یه چیز دیگه است.. 

 

بعد از دو هفته کوهنوردی و طبیعت گردی  این نوع سفر ماشینی مزه داد. و حالا کلی دوباره دلم هوای کوهنودی رو کرده! همین تنوع دادن به برنامه ها تا الان باعث شده کوهنوردی و طبیعت گردی تبدیل به یه لذت تکراری و خسته کننده برام نشه. 

  

البته داشتن یه همسر پایه و مهربون هم مزید برعلت است! من که جوابگو این همه مهرو محبت اش نیستم و نخواهم بود فقط همیشه از خدا می خوام که کمکش کنه به آرزوهاش  برسه  و همیشه مراقبش باشه...

صفحه سه: روز ناآرام با پایانی کاملا آرام!

دیروز خیلی روز سختی رو گذروندم حتی اینجا هم اومدم  و یه جمله تایپ کردم ولی تاییدش نکردم .چقدر خوب شد اون جمله رو ادامه ندادم  چون وسط یه عالمه انرژی منفی که احاطم کرده بودن مطمئنا حرف های خوبی نمی نوشتم . نمی خوام بگم که قصدم اینه اینجا فقط حرف های خوب بزنم ! نه ! اینطور نیست! قصدم اینه که حرف درست بزنم و به هر چیز منفی و بی ارزشی اجازه شرف یاب بر روان پاک  خودم رو ندم! 

 

قضیه دیروز از این قرار بود که کنترل همیشگیم رو  خودم رو، از دست داده بودم و افسار روحم رو به دست  چندتا مورد جزیی که جسمم رو به هم ریخته بود، سپردم .اما خوندن یه جمله در وبلاگ خانم سوسن جعفری چنان دگرگونم کرد که نگو! کلا من آدمیم که تلنگر ها هر چند خیلی کوچیک، ولی تاثیرات بزرگ روم  می ذاره.  

 

وقت هایی که می فهمم دارم می رم به اعماق چاه که جزء لاینفک زندگی ما خانم هاست، اول از همه خودم سعی می کنم به خودم کمک کنم و نذارم خیلی پایین برم! بعدش کلی فکر می کنم و کلی راه حل رو برای فرار  از اون وضعیت برا خودم سبک سنگین می کنم و یکی یکی شروع می کنم به امتحانشون و بالاخره هم حداقل یکیشون جواب می ده و منو از اون چاه نجات می ده! 

 

نمی دونم حرفام گنگ هست یانه!شاید مثال دیشب و دیروز رو بزنم واضح تر بشه!   

دیروز همینکه حس کردم دارم میرم ته چاه اوائلش، اون حس های منفی  بهم چیره شدو خودمو باخته بودم  خیلی بی حوصله و از سر فرار از ثانیه های کشدار شروع کردم انجام کارهای خونه، ولی کم کم به خودم اومدم . 

 اول تصمیم گرفتم بزنم از خونه بیرون، اما چون کار مهمی نداشتم نتونستم خودمو راضی کنم  برای مقابله با تنبلیم (شاید خیلی به خودم سخت می گیرم! نمی دونم) 

به جناب همسر زنگ زدم و کمک طلبیدم. ایشون هم  با اینکه خسته بوده و کلی مصائب و مشکلات شرکت بردوششان ،حالی بهتر از ما نداشتن و پایه قدم زدن و هوایی خوردن.  

 

 واینطور شد که ما راه فرار از چاه عمیق زنانه راجستیم و با خوردن بستنی و شام دونفره والبته قدم زدن در هوایی عالی  و در آخر هم خرید جعبه ای شیرینی ،با کام شیرین به خانه برگشتیم و کاملا سبکبال به خواب رفتیم!! 

 

 

---- کلا عاشق این سبک مدیریت های خودم هستم!همیشه هم سعی می کنم به دوستانم و عزیزانم هم که در حال سقوط هستن کمک کنم ! اصلا به من باید بگن فرشته نجات!تجسم کن! لیلی بال دار! چه شود...

صفحه دو

روزها می گذرن پشت سرهم.تند تند.تا میای از امروزت لذت ببری فردا میاد! شب ها موقع خواب همیشه چند لحظه به روزی که داشتم فکر می کنم تا می خوام شروع کنم به تجزیه و تحلیل یه حسی می گه ادامه نده هرچی بود گذشت به فکر فردا باش! و باز فردا شب همین و فرداشب های بعدش هم همین بساطه!واقعا یکی از آرزوهام اینه که بتونم زمان رو متوقف کنم  مخصوصا زمان هایی که خیلی خیلی برام قشنگن و خاص که دوست دارم ساعت رو اون لحظه بایسته!! 

 

بچه که بودم از خوردن کاکائو های hobby خیلی خیلی لذت می بردم برا همینم انقد خوردنش رو طول می دادم که زود تموم نشه!

صفحه یک

 بالاخره بعداز مدت ها کلنجا رفتن باخودم امروز صبح یعنی یک خرداد سال یک هزارو سیصدو نودویک  در یک اقدام انتحاری بر خودم  وقسمتی از خودم که تا الآن مانع ایجاد یه خونه  مکتوب مجازی می شد غلبه کردم و یک لیلی به همی ی لیلی های وبلاگ نویس اضافه شد...