لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

لیــــــلی

لیلی نام تمام دختران زمین است

صفحه نه:مهمان نوازی به معنای واقعی کلمه + قله منار

پنج شنبه ۵:۳۰ بعدازظهر در میدان امیر کبیر ابتدای جاده چالوس به دوستان ملحق شدیم. 

برنامه صعود به قله منار بود که عموما یک روزه برگزار می شه و سال پیش خودمون هم یک روزه صعود کردیم ولی این بار به صلاح دید دوستان می خواستیم از این فرصت استفاده کرده و شبی را در کنار مردم روستای مورود  سپری کنیم. که عجب شبی هم شد! 

  

برای پیدا کردن محل مناسب شب مانی از هم جدا شدیم .من و همسری به ابتدای روستا که چشمه جوشان و زیبایی بود رفتیم تا در کنار آب محل مناسبی برای برپایی چادرها پیدا کنیم که دوستان تماس گرفتن که برگردیدو به این آدرس بیاید! 

  

داستان از این قرار بوده که پیرمردی از مردمان مهمان نواز روستا پیش دوستان رفته مارو به منزلش دعوت کرده از این دعوت ها و تعارفات معمول و ظاهری ما شهرنشینان نه ها! 

 

من که از همان اولین بار که دیدمشون عاشق مهربونی و صفای این پیر مرد شدم و پدر جان خطابش می کردم. 

همیشه خنده بر لبش بود و با آن سن زیاد و کهولت و تا حدی خمیدگی قامت با عشق فراوان کفش های مهمان هایش را جفت می کرد برایشان چای و میوه و شیرینی می آورد ... جالب تر اینکه به ما اصلا اجازه همکاری و معذرت خواهی را نمی داد  انقدر بزرگوار بود که هرچی از او بگویم کم گفتم. 

۶ ماه بود که همسرش را از دست داده بود از اونجایی که تنها خانم تیم من بودم ازش اجازه خواستم تا به آشپزخونه بروم و با دخترانش آشنا بشم . 

 

دخترانش زنانی بس کوشا و مهربان و مهمان نواز درست مثل پدرشون بودن.برایم از مادرشون گفتن که چقدر مهربون و مهمان دوست بوده و در خونه پدرو مادرشون همیشه به روی همه باز بوده. از سختی های باغ داری و جمع آوری محصولاتشان گفتن .از اینکه باوجودیکه در شهر زندگی می کنن ولی هیچ نوع سبزی ای را از مغازه ها نمی خرن و هرسال بهار به که به روستا میاین از همین دامنه های قله منار سبزی یک سالشان را می چینن و با خود می برن. 

جالب اینکه در تک تک حرفاشون راحت می شد رد پای اعتقاداتشون رو پیدا کرد .اینکه مهمون روزیش زودتر از خودش میاد اینکه کمک به دیگران ثواب داره ... 

 

موقع شام که خواستم بروم غذاها رواز ماشین بیارم پدرجان به معنای واقعی کلمه ناراحت شد ولی من با بهونه کردن اینکه غذاها در ماشین فاسد می شن و اسراف است راضیشون کردم.سفره ای روبرومون باز شد بسیار رنگین تما می مخلفاتش هم حاصل دست رنج خودشان بود. بعد از صرف شام برای کمک به آشپزخونه که رفتم صدام کردن که بیا ببین تازه یک قابلمه هم دست نخورده مانده! پرسیدم ما اومدیم این همه غذا پختین ؟گفتن نه همیشه شب های جمعه غذا زیاد می پزیم که شاید میهمان بیاد!!!

  

واقعا شبی فراموش نشدنی رو در اون خونه سپری کردیم شاید با وضع زندگی های امروزی چیزی شبیه به رویا! 

 

راستی دختران برای خیرات مادرشون حلوایی پخته بودن که می گفتن توصیه خود مادرشون بوده  بسیار خوشمزه بود محتویاتش فقط و فقط شیره  توت و گردو بود! 

 

صبح جمعه ساعت ۴ به قصد قله بیدار شدیم ووقتی از اتاق بیرون اومدم صدای پیر مرد در آن موقع صبح از پشت در بسته آشپزخونه در حال تلاوت قرآن در جا میخکوبم کرد! اگر زمان دست خودم بود ساعت ها همانجا می نشستم و گوش می کردم ازآن صداهایی بود که خلوص نیت و پاکی  

صاحبش هر شنونده ای با هر دینی را مسلمان  می کرد! 

 

ساعت ۱۰:۳۰ بر فراز فله منار باارتفاع ۳۵۶۰متر ایستادیم.بماندکه قله ایست بس اذیت کن! پایین قله به خودم  قول دادم که دیگه هیچ  وقت این قله رو نمیام!! 

(پارسال هم همین حرف رو زده بودم!)

نظرات 15 + ارسال نظر
علی 27 خرداد 1391 ساعت 01:57 ب.ظ

من یکی که حسابی از این همه محبت بی چشم داشت در حیرتم.
جدا اگر اینا انسانند ما چی هستیم و اگر ما انسانیم اینا چه موجوداتی هستند؟

از جمله ادم هایی بودند که سمبل بارز تجلی صفات خداوند در بشریتند.
خدا به هشون طول عمر با برکت و عزت بده.
هر چی بنویسم کمه
فقط باید ببینید تا بفهمید چی میگم.
لعنت به این شهر نشینی . . . .

چه تعبیر قشنگی:سمبل بارز تجلی صفات خداوند در بشریت
ممنون

سحرناز 27 خرداد 1391 ساعت 02:11 ب.ظ http://sara1985.blogsky.com

دختر دمت گرم... تو تنها خانم تیم بودی؟!!! وای خدا یعنی تو اون همه انرژی داری که مثل یه مرد و با سرعت اونا میری کوهنوردی؟
البته نگی اصل مطلب رو نخوندم خوندم. واقعن انسانهای نازنینی بودن اون خانواده نظیرش پیدا نمیشه...

خانمی خیلی وقته کوه میرم ولی وبلاگی نداشتم ثبت کنم.هرکسی بخواد با پشتکارو علاقه می تونه

مریم 27 خرداد 1391 ساعت 02:25 ب.ظ http://ourtravels.blogfa.com/

سلام. خوش بگذره کوهنورد.حیف ما نیومدیم.حسابی گیریم.

امیدوارم گره از کار تو بگشاید دوست..

پریسا 27 خرداد 1391 ساعت 06:27 ب.ظ

من چرا اینقدر دیر وبلاگتو دیدم؟!؟!؟!؟!؟؟
من که انشام خوب نیست و هیچ وقتم خوب نبوده اماه می فهمم که نگارش قشنگی داری، واقعا حیف بود اگه یه فضایی برای خودت درست نمی کردی. (Like)
سعی میکنم تند تند به وبلاگت سر بزنم
موفق باشی

دختر خوب اقلا ای میل ات رو بذار که با کسی دیگه اشتبات نگیرم. اگه پری دختریه خودمی که همون موقع ای که وبلاگ رو علنی کردم به تو ای میل زدم و خبر دادم!
ممنون که اومدی همیشه بر فراز و سرافراز باشی!

ویولت 27 خرداد 1391 ساعت 10:06 ب.ظ http://violet.special.ir

لذت بردم از خوندن خاطره ات و حس کردم خودم اونجام

یه روزی می رسه که خودتم باهام میای.اینو حتم دارم

سهیل 29 خرداد 1391 ساعت 10:41 ق.ظ

سلام
خوب بود
ای کاش کمی هم درباره سختی هایی که درباره صعود گفتید توضیح می دادید
جای ما هم خالی

تنها چیزی که برای صعود به قله باعث سختی کار میشه اینه که مسیر مشخصی نداره . یا باید مسیر طولانی رو انتخاب کنی که لازمه اش دور قمری زدنه! یا مسیر با شیب تند و اذیت کن. پایین اومدنش هم درست به همین دلیل نداشتن مسیر کار رو سخت می کنه.

مصطفی داداشی 30 خرداد 1391 ساعت 08:02 ق.ظ http://ourtravels.persianblog.ir/

موفق و شاد باشید همیشه .. به نظر من هرچی از این شهر ها خصوصاً(تهران ) دور بشی معرفت و مهربونی زلال انسانها رو بیشتر شاهدی .... به قول علی ..لعنت به این شهرنشینی ...
* دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر* کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.*

انسانم آرزوست...

مریم 30 خرداد 1391 ساعت 09:17 ق.ظ http://ourtravels.blogfa.com/

سلام لیلا جان.سری اول و دوم عکسهای سفرمون رو گذاشتیم تو وبلاگ. ضمنا زود زود بروز کن دیگه.

فعلا حضوری خدمت می رسیم تا بعد!

امیر محمد ادیبی 30 خرداد 1391 ساعت 02:30 ب.ظ http://shahliz.blogfa.com

فقط برای خودم هستم...!!!!!!!!!!
من..؟!
چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست.....
این من! نه زیبایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...!
فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست....
فقط برای خودم هستم...خوده خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول!!
سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع....با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم
راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است................
سلام و هزاران درود بر شما.
آبجی لیلی عزیز این قله ی منار همون قله ی منار بین خرسان شمالی و قله گردونه کوه در خط الراس طالقان به کلاردشت هست؟
اگر اون قله باشه ارتفاعش رو اشتباه نوشتید ها .........
قله منار در خط الراس شمال غربی قله گردونه و ارتفاعش 4217 متر هست.
هبه هر حال از آشنایی با شما و همسر گرامیتون بی نهایت خرسند و خوشحالم .
امیدوارم سعادت همسفری در برنامه های کوهنوردی با شما نصیبم بشه.
فدای مهربونیهای تمامی کوهدوستان و کوهنوردان :ادیب

نمی دونم چندتا قله منار وجود داره. ولی این مناری که ما رفتیم از جاده چالوس روستای مورود منطقه پل خواب هستش. و خط الراس اش به توچال می رسه(می شه پشت پهنه سار)

مریم 30 خرداد 1391 ساعت 02:34 ب.ظ http://ourtravels.blogfa.com/

چه بهتر. میتونی همه عکسهارو ببینی و تو ذوق ما شریک تر بشی.

زوربا 30 خرداد 1391 ساعت 03:10 ب.ظ

نمیخواستم نظر بذارم ولی دیدم تازه نوشتین گفتم یه چی بگم؛ جالب بود اما نه دیگه رویا

صمیم 31 خرداد 1391 ساعت 07:40 ق.ظ

سلام لیلی جانمممممممممممم
عزیزم چقدر محبت داری تو ...چقدر خوبه اینقدر فعال و با انرژی هستی ..افرین اینهمه به طبیعت و صنایع دستی مردم و مهمون نوازیشون حرمت قایل میشی ..
یک کلام : خوشمان آمد از شما شدیییییییییییییییید
مراقب خودت باش عزیزکم
بوووووووووووووووووس

مرسی خانمی که اومدید. لطف داری شما .دوستیمون برقرار و پاینده ... راستی هرچی باشم به شیرین زبونی و بلبل زبونی شما نمی رسما! ارادت...

زوربا 1 تیر 1391 ساعت 02:52 ق.ظ

دقت کردی؟!
برای همه کامنتا جواب گذاشتی غیر من
حتما تعریف کنیم؟!

عموما جواب کسانی رو می دم که می شناسمشون یا قراره بشناسمشون!یه نشونه از خودتون بذارید که بفهمم روی صحبتم قراره با چه کسی و با چه ویژگی هایی باشه.

امیر محمد ادیبی 1 تیر 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام و هزاران درود بر شما.
ممنون از جوابتون.متوجه شدم .

با اجازه ی شما ساعت 11 عازم علم کوه هستیم.
صعود دونفره من و آقای یونس رضاخانی که قرار شده از طالقان به قله علم حمله کنیم و صعود آلپی*سرعتی * داشته باشیم .

شرمنده آقای ادیبی ولی با صعود سرعتی و رهروان همچین روشی در کوهنوردی به شدت مخالفم. شما هم حذر کنید .که نه به خودتون آسیب های جبران ناپذیری بزنید و نه این شیوه غلط رو رواج بدین.
این بحثم پایه علمی داره و با توجه به رشته تحصیلیم به خودم اجازه این صحبت هارو دادم وگرنه قصد جسارت نداشتم..
در هر صورت موفق باشید .


ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود
بنهفته به ابر، چهر دلبند
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
وین مردم نحس دیومانند
تا وارهی از دم ستوران
با اختر سعد کرده پیوند
با شیر سپهر بسته پیمان
سرد و سیه و خموش و آوند
چون گشت زمین ز جور گردون
آن مشت تویی، تو ای دماوند!
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
از گردش قرنها پس افکند
تو مشت درشت روزگاری
بر ری بنواز ضربتی چند
ای مشت زمین! بر آسمان شو
ای کوه! نیم ز گفته خرسند
نی نی، تو نه مشت روزگاری
از درد ورم نموده یک چند
تو قلب فسرده‌ی زمینی
وآن آتش خود نهفته مپسند
شو منفجر ای دل زمانه !
افسرده مباش، خوش همی خند
خامش منشین، سخن همی گوی
این پند سیاه بخت فرزند
ای مادر سر سپید! بشنو
بخروش چو شرزه شیر ارغند
بگرای چو اژدهای گرزه
معجونی ساز بی‌همانند

جشن تیرگان و روز ملی دماوند بر شما مبارکباد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد