بــــبار ای بــــارون ببــــــار
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیـــره چون زلــــف یــــار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خــــون شو خـــون ببـــار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای ســـرخ یــار
به یــاد عاشقــای این دیـــار
به داغ عاشقای بی مزار
ای بارون
ببـــار ای بـــــــارون ببـــــــار
با دلُم گریه کن، خون ببـــار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
ببـــــار ای ابــــر بهــــــار
با دلُم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگـار
ماهُ دادن به شبهای تار
ای بارون
... .
اگه به هیچ چی اعتقاد نداشته باشم ولی به نشانه ها ایمان دارم. تا جایی که دست خودم باشه ازشون پیروی می کنم و تا حالا هم می شه گفت درست بودن.
ولی وای به روزی که مجبور بشم از کسی هم کمک بگیرم دیگه اون وقت توضیح دادن و شرح این نشونه ها خیلی برام سخت می شه. آخه ترس از مسخره کردنشون و حتی جدی نگرفتنشون آزارم می ده.
خیلی وقت ها مثل امروز طرفم اصلا اصل موضوع رو نمی فهمه و می زنه به حاشیه.اینه که رسما از صبح پنجر شدم.
من خرافاتی نیستم. ولی به نیروی کائنات به آفریننده و حکمت کارهاش ایمان دارم. ولی همه چیز رو هم با هم قاطی نمی کنم.
ماه محرم و صفر برام حرمت دارن. وقتی می بینم آدمها چجوری هرساله از فقیرو غنی گرفته تا مسلمون و غیر مسلمون برای این ماهها حالو هواشون عوض میشه مجبور به تفکر می شم. وقتی می بینم طرف میادو می گه من فلان حاجتم رو از این مراسم ها گرفتم مجبور به تفکر می شم. وقتی تو مراسم هرساله روز اول محرم مامان می شنوم صدای یکی یکی بغض آدها رو که شکسته می شه مجبور به تفکر می شم.
جایی که آدم ها فارغ از هرگونه قیدو بندی یه دل سیر بغض های رو هم تلمبار شدشون رو تخلیه می کنن.جایی که نه تنها برای عظمت مصیبت امامشون بلکه برای مصائب زندگی خودشون و روح مریضشون اشک می ریزن
من برای همه اینها حرمت قائل می شم.
می خواستم از نشونه هایی که این چند روز دیدم بگم.ولی وقتی تو دنیای حقیقی درکت نکنن چه توقعی از دنیای مجازی داری!
خدایا اشتباه کردم که چرتکه انداختم وبرا معنویتم دو دو تا چهارتا کردم.در صورتی که برا کوچکترین خواسته مادیم بی حساب و کتاب عمل می کنم.
دیگه هم از دست من خارجه.یه لطفی بهم کن خودت می دونی چی ازت می خوام.
تعطیلات هفته گذشته سفری داشتیم به مرتفع ترین ییلاقات بابل.سفری که به همت دوستان جدید و مهمان نواز بابلی و برنامه ریزی دوستان همیشه پایه و خوش سفر رقم خورد.
از زیبایی های خود جاده چالوس در این فصل که هزاران بار هم بری تکراری نمی شه بگذریم با رفتن به این ییلاقات به معنای واقعی گوشه ای از بهشت رو نظاره گر شدیم. در طول سفر بارها با ذوق فراوون جیغ می زدم اینجا واقعا خود بهشته...
حرفی ازش ندارم همه و همه حض بصری محض بود و بس!
پس چه بهتر شما رو هم به دیدن چند عکس میهمان کنم.
جدی جدی انگار آدم یک جا نشستن نیستم.آروم و قرار ندارم.هر روز یه فکر تازه یه رویای تازه و ترسیم یه آینده تازه!
بعد از دانشگاه در به در دنبال آرامش بودم.اکثر درسامون عملی بود و فشار زیادی رومون. ترم اخر هم تصمیم گرفتم هر طور شده جمع و جورش کنم و این شد که ۷ ترمه تموم کردم تا یه نفس راحت بکشم. برا همین خیلی اذیت شدم و دلیل اصلی اینکه برا ارشد تلاشی نکردم هم همین بود.حسابی از درس و امتحان و استرس و دغدغه هاش خسته بودم .
ولی الان باز کار دست خودم دادم و کلی مشغله درست کردم.خوب واقعا اطمینان دارم که راکد بودن آدم رو ریز ریز از درون تخریب می کنه .
مسیر جدیدی به روم باز شده و خودمم استقبال کردم.از تنوع لذت می برم و خیلی جدی می خوام که به سرانجام برسونمش.وقتی هدف داشته باشی خیلی راحت تر جلو می ری.اینجوروقت ها وقتی گام اول رو برداشتی و تو مسیر قرار گرفتی باید بقیه چیزهارو بسپاری به تقدیری که برات نوشته شده و تو فقط تموم تلاشت رو بکنی.
وقتی مشغله هام زیاد میشه به کارها بهتر می رسم این بارها بهم ثابت شده.تو محدودیت زمانی استفاده بهتری از زمانم می کنم تا فراغت کامل. امیدوارم این دفعه هم همینطور باشه.
برای همچین وقت هایی که یه جورایی نقطه عطف زندگی آدم حساب می شه فقط و فقط داشتن یه همراه یه پشت و پناه یه دلگرمی یه دستی که بزنه پشتت و بگه برو من هستم کنارت و کمکت کنه که آغاز بهترو راحت تری داشته باشی واقعا نعمتیه که خدا هیچ کس رو ازش بی بهره نکنه....
خدایا این سه نفر که پشت و پناه منن رو همیشه برام سالم و سعادتمندو خوشحال حفظ کن.خودت می دونی کیارو می گم.
ــــ امروز رو نوشتم که یه روزی بدونم از کجا شروع کردم.
اکثرا قبل از اینکه به وبلاگ خودم سر بزنم یه سری وبلاگارو که قبولشون دارم یا قلمشون رو دوست دارم می خونم.همین کار باعث می شه تو شصت درصد موارد از اون چیزی که خودم می خواستم در موردش بنویسم پشیمون بشم حالا چرا؟
خیلی وقت ها دغدغه ای داشتم ناراحتی ای دردی رنجی یا اصلا شادیه خاص و قابل ذکری ولی وقتی می بینم و می خونم مردمم چه دغدغه هایی دارن یا چه اتفاقاتی سر راهشون قرار گرفته ناخودآگاه دیگه دستم به نوشتن نمی ره. نه اینکه فکر کنید خودمو مقایسه می کنم نه هیچ وقت... ولی یه وقتی به خودم میام که انقدر غرق موضوعات نوشته های دیگران شدم که ماله خودم به کل یادم رفته و با خوندن اون مطالب دنیای دیگه ای به روم باز می شه و کلی مجبور به تفکر می شم.
به نظرم خوندن و استفاده از تجربه های دیگران خیلی به آدم کمک می کنه و این خیلی برام ارزشمنده..برا همین هم سخت وبلاگی برام قابلیت اینو پیدا می کنه که دوباره بهش سر بزنم.
دلیل اینکه قسمت دوستان رو سرو سامون نمی دم هم همینه.دارم اول تو ذهنم یه لیست تهیه می کنم که هر وقت مطمئن شدم برای همیشه قابلیت خوندن دارن بزارمشون این گوشه.
صداقت و صراحت آدما تو وبلاگاشون خیلی قشنگه.خیلی...
---- مدتیه موسیقی و گوش دادن به اون دنیامو زیرو رو کرده...عطشیه که جوابگوی سیراب شدنش نیستم.پس هرگونه پیشنهادی در زمینه موسیقی مورد علاقه خودتون رو ازم دریغ نکنین
---- دلم برای حال و هوای دانشگاه به خصوص دوستان و هم کلاسی ها خیلی تنگ شده.بچه ها کسی از این ورا رد می شه خبر بده